آناهیتا

این روزها

اینروزها انگار به تو نزدیکترم.... دوست داشتنی تر شده ای... زیباتر.. مهربانتر هنگامی که آغوشت را سر سفره برای عزیزجون باز می کنی ، به طرفش می روی و می بوسیش... وقتی تمام راه از اینجا تا شیراز اسم دایی نیم را می آوری... وقتی سولی برای چند ساعت از خانه می رود و تو می روی دم در و بهانه اش را می گیری... وقتی با صدای زنگ در می گویی بابا... وقتی با دیدن هر ماشین نقره ای از شیراز تا آباده می گویی دایی نیم، وقتی سرم را روی پاهای ظریف و کوچکت می گذارم و مرا ناز می کنی و آرام می بوسی... وقتی همه را می شناسی و دوست داری و عشق می ورزی... وقتی 21 ماهه می شوی... همه را زندگی می کنم... همه را قدر می دانم... همه را می نوشم... به خاطر خواهم سپرد که چگونه با...
26 مرداد 1392

با اینا خستگیمو در می کنم

وقتی از اولین لحظات صبح که بلند می شی فقط درگیر راه اومدن به دل آناهیتا باشی.. وقتی هی به دلخواه خانوم از صبح بدوی و دالی بازی کنی و تاب بدی و هی توپهایی که خانوم از توی استخر به اینور و اونور پرت می کنه جمع کنی.. وقتی در حالیکه آناهیتا به زانوت چسبیده غذا بپزی و ظرف بشوری... وقتی هر نیم ساعت یه بار خانوم خانوما به بهانه آب بازی می گه جیش و باید 1 ساعت توی دستشویی وایسی و حتی یه قطره جیش هم نکنه.. وقتی از صبح هی هر چی می خواد انجام می دی می بریش لب پنجره.. توی تختش تا بازی کنه البته به تو هم می گه میش یعنی تو هم بشین... خلاصه وقتی از عصر که می شه باید ببریش در در و پا به پاش بازی کنی و بدوی و بدوی و بدوی... بعد می یای خونه دوباره بازی و بازی...
7 مرداد 1392

خستگی

خسته ام... اینروزها خسته ام... انگار که خون راهش را به مغزم گم کرده باشد. انگار یک جایی آن وسط راه گیر کرده و فوران کرده باشد. انگار قلبم غرق خون شده ولی به مغزم نمی رسد... خبرهای بد و رفتار آدمها نا امیدم کرده . گاهی بعضی رفتارها زخمیت می کند دردت می گیرد. می خواهی فریاد بزنی ولی صدایت شکسته است.. می خواهی بدوی ولی پایت را بسته اند.. خسته می شوی از این در و آن در زدن ... خسته می شوی از این همه درد بی درمان... خسته می شوی از پروراندن امید هایی که همه به در بسته می خورد... خسته می شوی از این همه غریبه که روزی با تو آشنا بودند ... خسته می شوی وقتی می بینی کسانی که همیشه الهه جون صدات می کردن امروز بهت می گن "خانوم".... خسته می شوی از این همه ت...
1 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آناهیتا می باشد