این روزها
اینروزها انگار به تو نزدیکترم.... دوست داشتنی تر شده ای... زیباتر.. مهربانتر هنگامی که آغوشت را سر سفره برای عزیزجون باز می کنی ، به طرفش می روی و می بوسیش... وقتی تمام راه از اینجا تا شیراز اسم دایی نیم را می آوری... وقتی سولی برای چند ساعت از خانه می رود و تو می روی دم در و بهانه اش را می گیری... وقتی با صدای زنگ در می گویی بابا... وقتی با دیدن هر ماشین نقره ای از شیراز تا آباده می گویی دایی نیم، وقتی سرم را روی پاهای ظریف و کوچکت می گذارم و مرا ناز می کنی و آرام می بوسی... وقتی همه را می شناسی و دوست داری و عشق می ورزی... وقتی 21 ماهه می شوی... همه را زندگی می کنم... همه را قدر می دانم... همه را می نوشم... به خاطر خواهم سپرد که چگونه با...
نویسنده :
الهه
16:13